دربارهي اين اثر، به قلم آريا محافظ ميخوانيم:«براي سروا، نگرانياي نداشتم. سالها آن شوشتري و دشتي در ذهن من مرور شده و چکش خورده بود. ميدانستم چه ميخواهم. فقط بايد به چگونگي انسجام اثر فکر ميکردم. دو برنامهي شب ساز ايراني اين فرصت را برايم مهيا کرد. در اين کار، پيدا. از همان لحظهي اول در ترديد بودم. ذهنم راه نميداد، مضرابهايم راه نميرفت. صداي ساز جذبم نميکرد. از انتخاب مايه و محتواي موسيقي، تا چيدمان و سير گوشهها، ساخت ضربيها و مترِ اجرا بنبست بود. هيچچيز راضيام نميکرد؛ نه حتا شنيدن سازِ گذشتگان. فقط هم اين نبود. در سروا، خيلي از ايدههايم خرج شده بود: عبارتبنديها، واخوانها، نحوهي بيان، سونوريته و از اين قبيل. سايهي مخاطبِ خاصي را بالاي سرم احساس ميکردم که ديگر از شگردهايم باخبرست؛ با سليقه و نگاهم آشناست؛ و انگار ديگر نميتوان بهراحتي غافلگيرش کرد. چگونه او را سيدقيقه بنشانم که به من گوش دهد؟ براي امروزي که هر دقيقهي افزوده به اثر ميتواند ويرانکننده باشد و شنونده را خسته کند، بهخصوص وقتي سازت سنتور است، مجاب کردن و متقاعد ساختنِ مخاطب به همراهي با چنين موسيقياي قطعاً چالشبرانگيز است. آن سوال و اين ملاحظات بود که راه را ميبست. از سوي ديگر، براي من، که ذوقِ اجرا را در ضبط ضروري ميدانم و ايده که آماده ميشود بايد سريعاً به ضبط برسانمش، دور بودن از پدرام مشکل را بيشتر ميکرد. دستِ آخر، ابوعطا را وقتي گفت ميآيد دست گرفتم و افشاري را پيشتر زده بودم. وقتي هم آمد در پژواک، يکبار شنيد و بار دوم ضبط کرديم و او همان سازي را زد که هم خودش ميخواست، هم من. سرانجام آنچه به پيداييِ اين اثر کمک کرد دغدغههاي هميشگيام بود: سنتور، زبانِ موسيقيِ دستگاهي و تکنوازي؛ در يک جمله: جستجوي راهي براي شنيدنيتر شدنِ تکنوازيِ سنتور، در زبانِ موسيقي دستگاهي. پيدا از اينجاست که پيداست.»